![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
||
![]() |
|
![]() |
||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
درسی از تواضع
روزی برای ثبت نام وارد سپاه هویزه شدم، کفش هایم را در آوردم وداخل سالن شدم. بعد از چند لحظه که برگشتم باران آمده بود و زمین گل بود. به یکی از برادران که از آن طرف به این طرف می آمد گفتم((لطفا کفش هایم را بده))، اما ایشان توجه نکرد،بلافاصله دیدم یکی از پاسداران رفت وکفش هایم را آورد، من خیلی ساده تشکر کردم. بعد از چند دقیقه اذان گفتند،دیدم همان برادر که کفش هایم را آورد، امام جماعت است. از بچه ها سوال کردم: ((ایشان کیست؟)) گفتند او حسین علم الهدی (فرماندۀ سپاه) است. من بسیار شرمنده شدم که ایشان کفش مرا آورده و بسیار شیفتۀ اخلاقش شدم.
برگرفته از وبلاگ هیئت عاشقان حضرت علی اصغر(ع)